ثمره عشقمون نیکا ثمره عشقمون نیکا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
ثمره عشقمون نویان ثمره عشقمون نویان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
پیمان عشقمونپیمان عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

نیکا و نویان جوجه های نارنجی ما

نیکا 29(واکسن و مسافرت)

                                       4 ماهگیت مبارک گل مامان باورم نمیشه به این زودی داری بزرگ میشی خانمم                       روز یکشنبه بابا جون ظهر زنگ  زدن و گفتن برای ساعت 1 آماده باشین میریم شهرستان .وای من که از خوشحالی میخواستم غش کنم اخه نیکا واکسن داشت و من اینجا تنها بودم و مهمتر اینکه دلم واسه خوا...
25 آبان 1390

نیکا 28(اولین غذا خوردن)

سلام سلام صدتا سلام وایییییییییییییییییییییی یه روز که اینجا نمیام واسم خیلی سخته خاله جونا جمعه به روایت نیکا جون: مامانم امروز سخت عذاب وجدان داره آخه تو هوای سرد با این بابای بیکله منو ور داشتن بردن شاندیز اینقدر هم لباس تن من کردن که دیگه نمیتونم نفس بکشم آخه یکی نیست بهشون بگه ادمهای بزرگ مگه مجبورید تو این هوا برین بریرون که من طفلکی رو اینقدر اذیت کنین اخه این انصافه؟؟؟؟ از بین 10 تا تخت همه خالی بود فقط این ادمهای بزرگ به همراه عمو سعید و خاله بهناز اونجا بودیم واسه خودشون هم خوشحال بودن و هی آش داغ میخوردن و تا من بیچاره اعتراض میکردم پستونک میرفت داخل دهانم بله مامانهای عزیز حرف های دخملی رو شنیدین خیلی ناراحتم ...
12 آبان 1390

نیکا 27(تعطیلات اخر هفته)

دیروز ما اینگونه گذشت: صبح روز جمعه بابا جون طبق عادت ساعت 8 بیدار شدن و قصد بیرون رفتن داشتن به هر کدوم از دوستها هم که زنگیدن هر کس به نوعی عذر خواهی کرد قرار شد 3 نفری بریم شاندیز تا کالسکه نیکا جونو افتتاح کنیم .بیشتر از نیکا خودم ذوق داشتم گل دخملو ددر ببرم هوا خیلی گرم بود بنابراین من و بابا که لباس بهاری پوشیدیم فقط واسه نیکا جون لباش و پتو زیاد برداشتم سر راه دنبال دایی جون رفتیم و اونم برداشتیم و پیش بسوی شاندیز توی را طبق معمول نیکا خواب بود هر چی بیشتر میرفتیم لذت دیدن پاییز در این منطقه بیشتر میشد وایییییییییییییی یهو دلم واسه شمال بد تنگ شد هوای واقعا عالی بود خلاصه رفتیم تو یه منظره زیبا تخت گرفتیم و بساط چایو کیکو...
3 آبان 1390
1